سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

معاینه چشم

هرسال قبل یا بعد از تولدت یک چکاپ روتین انجام میدیم که حتما آزمایش خون و ادرار ویزیت دکتر مصاحب و چشم پزشکی جزوش هست.  امسال هم ویزیت دکتر مصاحب انجام شد و آزمایشات مورد نیازت مشخص شد، چون مامانی و بابایی خونمون بودن شنبه بعدازظهر به منشی دکتر نظری زنگ زدم و برای همون روز وقت گرفتم و تار سیدم خونه رفتیم مطب دکتر. چون من تایم مشاوره داشتم قرار شد اول ویزیت شما و بابایی و مامانی انجم بشه و بعد من بیام پیش دکتر. نوبت ویزیت من که شد خانم دکتر توضیح داد که چشمات هرکدوم یک نمره بهتر شدن و مامانی هم گفت که کامل از اولی که لازم شده عینک بزنی برای خانم دکتر تعریف کردی و گفتی روزی یک ساعت چشماتو میبندی بعدم چارت بینایی سنجی رو که ازت پرس...
22 مرداد 1401

حضور در مدرسه

تو گروه مدرسه اعلام کردن که هر روز یک گروه برای گرفتن لباس و کتاب به مدرسه مراجعه کنند. تایم پیش دبستانی هم چهارشنبه 12 مرداد بود، اون روز رو مرخصی گرفتم تا باهم بریم چون مدرسه ات رو ندیده بودم. صبح با هم آماده شدیم و راهی مدرسه شدیم اول رفتیم طبقه بالا و یک لیست بهمون دادن و براساس هزینه هایی که تو لیست نوشته بوده دومیلیون ششصد و هفتاد هزارتومان کارت کشیدیم و فیش رو به اتاق دیگه تحویل دادیم و کتابها رو گرفتیم. بعد رفتیم طبقه پایین و براساس شماره هایی که لحظه ورود بهمون داده بودن وارد اتاق پرو شدیم اول یه دست شورت و شلوارک فوتبال گرفتی بعد یه دست گرمکن ورزشی و در آخر هم پیراهن و شلوار فرم مدرسه و ایستگاه آخر مجدد یک میلیون سیصد پول لبا...
12 مرداد 1401

دنیا به آدمهای بنفش بیشتری نیاز دارد

دیشب موقع خواب ساعت 1:30 نصف شب و بعد از جریانات دزدی و کلی استرسی که بهمون وارد شد تصمیم گرفتم باهم کتاب بخونیم تا خیلی نخوای به ماجرای دزدی فکر کنی و ذهنت درگیر داستانِ کتاب بشه. کتابی که انتخاب کردیم این بود؟ دنیا به آدمهای بنفش بیشتری نیاز دارد، داستان کتاب به ما یاد میداد چطور ماهم یه آدم بنفش باشیم و دنیای قشنگتری خلق کنیم: اولین شرطش این بود که زیاد سوال بپرسیم راجع به همه چیز و هم کس چون سوال پرسیدن باعث میشه آگاهی و درک بیشتری پیدا کنیم نثر جالب نویسنده این بود که حتی در مورد سوالهاتونم سوال بپرسید. دومین شرط این بود که زیاد بخندیم تا میتونیم بخندیم از هر چیزی فرصتی پیدا کنیم برای خندیدن نویسنده گفته بود من و مامان ...
10 مرداد 1401
1